سری جدید پیامک های عشقولانه
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...
در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.
هرکس به طريقي دل ما مي شکند بيگانه جدا دوست جدا مي شکند
گر بيگانه بشکند حرفي نيست من درعجبم، دوست چرا مي شکند
* اين داستاني که مي نويسم ، يک داستان واقعي مي باشد.اين داستان را با زبان شخصيت اصلي داستان بيان مي کنم.
به ادامه مطلب بروید
دست به قلم ندارم ولي خاطرات و داستان هاي تلخ و شيريني در ذهنم دارم
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت : من پول لازم دارم
درخت گفت : من پول ندارم ولی سیب دارم . اگر میخواهی میتوانی تمام سیبهای درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوري .
ادامه داستان را در ادامه مطلب ببینید
قهوه تلخ
برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست،
ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرو
د،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان
قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در
فکری
عمیق فرو رفته بود...زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد
و
قهوهاش را مینوشید...زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد :
"چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"شوهرش نگاهش را از
همه چیز را یاد گرفته ام !
.
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
.
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
.
تو نگرانم نشو !!
داستان واقعی ( مازیار و نیوشا )
سلام
.اسم من مازیار 18 سال دارم شاید بگید این بچه چی میدونه ازعشقوعاشقی ولی باید بگم
من
عاشق نمیشم اما اگه بشم بدجور عاشق میشم.میرم سراصل مطلب.درست 5سال پیش یه خانواده
ی نچندان مذهبی یه خونه تو کوچمون گرفتن 5نفر بودن 3تا دخترباپدرومادریکی
ازدخترا20سال
داشت یکی دگه15واون یکی12 دیگه کوچه ی ماپر دختر شد6تا پسر بودیم 8تا دختر فرداش
رفتم کوچه برای بازی داشتم با بچها فوتبال بازی میکردم.که دخترای کوچه هم سروکلشون
پیداشد که چشمم به یکی افتاد که چی بگم.اونقدر ناز بود که باور نمیکنید. دخترا که بعضی
هاشونم باهام فامیل بودن اونو باماآشناکردن خلاصه فهمیدم اسمش نیوشاست اون روز گذشت
شب شد باورتون میشه بگم شبو اونقدر بهش فکر کردم که هوا روشن شد.فردا که رفتم کوچه
دیدم چه بزن برقصی راه انداختن بافامیلاشون تو حیاطشون از اون روز همه میگفتن اینا
.........
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند
بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند
یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد!
دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد
ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت :
امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . . .
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند
تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند
ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد
نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت
و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت
بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:
رویای شب های من با من بمون همیشه
عزیز لحظه های من بدون تو نمیشه
بـیـخـیـال ِ حـرف هـای ِ مـــَــردُم ...
بـــیـا و مـرا بــبـ ــوس !
آنــها پـشـت ِ ســَـرِ خــــــُــــــدا هـم کـه خــُـداسـت حــرف مـی زنـنـد ... !!!
واے بـهـ حـــال ِ مــــن و تـــــو . . . !
هیچگاه تو را...
آنگونه دوست نخواهم داشت...
که زندانیم باشی...!
زندانبانی...
شغل موردعلاقه ام نیست...!
وازدیدمن...
زندان...
منفورترین مکان دنیاست...!
من...
تارهای افکارخویش نیز...
گسسته ام...!
چه برسد...
به تو!!!
تومیتوانی پرنده باشی...
اما...
اینکه بخواهی تاچه حد...
درآسمان من...
اوج بگیری...
درخودتوست...
میزان اوج گرفتن وپروازت...
بستگی دارد به...
"آرزویت" "باورت" "خواستت" "صداقتت"
و...
"عشقت"
هرمیزان که...
ازچشمه عشق...
سیرابتربنوشی...
بیشتراوج خواهی گرفت...!
من...
تورا...
آرزونخواهم کرد...
آنکه بادل می اید...
بادل می ماند...
واین...
می ارزد به تمام زندگی...!!!
//////////شعر از:نزار قباني///////////
دوستم داشته باش
احبيني بلا عـقـد
بدون هيچ ترسي من را دوست داشته باش
وضيعي في خطوط يدي
و در لابه لاي خطهايي که در کف دستان من وجود دارد ناپديد شو
احبيني لاِسبوع لِايام لِساعات
من را براي يک هفته , براي چند روز و حتي براي يک ساعت دوست بدار
فلست انا الذي يهتم بالابد
زيرا من آن کسي نيستم که به ابديت ايمان داشته باشم
احبيني احبيني
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
تعالى واسقطي مطرا على عطشي وصحرائى
بيا و همچون قطره هاي باران بر تشنگي و خشکي که درمن وجود دارد ببار
وذوبي في فمي كالشمع وانعجبي باجزائي
و همچون شمع دربين لبهايم بسوز و با روح من يکي شو
احبيني احبيني
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
احبيني بطهري او بأخطائى
من را همراه با پاکي و گناهي که دارم دوست داشته باش
احبيني وغطيني ايا سقفا من الازهار
دوستم داشته باش و با تن پوشي از گلها من را بپوشان
يا غابات حنائى
اي تويي که همچون جنگلي از مهرباني ومحبت هستي
انا رجلا بلا قدرا
من آن مردي مي باشم که هيچ سرنوشتي ندارم
فكوني انتي لي قدري
تو سرنوشت و هدف من باش
احبيني احبيني
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
احبيني ولا تـتـسائلي كيف
بدون آنکه بپرسي چگونه و چطور, دوستم داشته باش
ولا تـتـلعثـمي خجلا
و نگذار شرم و خجالتي که در تو مي باشد باعث درنگ تو شود
ولا تـتـساقطي خوفا
و نگذار که ترس در وجود تو رخنه پيدا کند
كوني البحر والميناء
همچون درياي من و بندرگاهي براي من باش
كوني الارض والمنفى
همچون سرزميني براي راحتي من و تبعيد گاهي براي من
كوني الصحوة والأعصار
همچون نسيم و طوفاني براي من باش
كوني اللـيـن والعنفـى
همچون نرمي و به سان خشونتي براي من باش
أحبيني أحبيني
دوستم داشته باش , دوستم داشته باش
معـذبتي وذوبي في الهواء مثلي كما شـئـتي
همانند من درعشق بسوز و با تمام وجود عاشق من شو
أحبيني بعيدا عن بلاد القهر والكبت
من را به دور از سرزمين ترس و رنج دوست داشته باش
أحبيني أحبيني
دوستم داشته باش , دوست داشته باش
نباشــــــــی. . .
.
مــــــــــــــن. . .
.
هیــــچ حســـی . . .
.
به روز برفـــــــی ندارم . . .
.
من عاشق زمستــــــــانم
.
عاشق اینکه ببینمت
.
در زمستان آرام راه می روی
.
که سُر نخوری !
.
که گونه هایت از سرمــــــــا سرخ شده است
.
معصومانه به زمین خیره ای
.
چه قدر دوست داشتنی شده ای ..
.
حرفم را پس میگیرم
.
من عاشق زمستــــــــان نیستم ،
.
عاشق تــــــــوام …
سلام به دوستای گلم
طبق معمول تکست گرافی هایی مخصوص شما
امیدوارم لذت ببرید
ادامه مطلب رو بخونید....
جنون به حال من دچــار می شود بدون تو!
بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود!
تمام شـهر خواستند بشنوم کــه رفته ای
تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود
.
دل نوشته
.
بار، سنگین است و من کم طاقت و دنیا حسود
خم شدن را عار می دانم، دعا کن بشکنم!
www.bombe sadi.rzb.ir
منبع :بمب شادی
به بعضیا باید گفت:
اگه حس میکنی خیلی بارته واست”گاری” بگیرم
.
.
.
.
.
به بعضیا بایدگفت:
دهنتو به اندازه کلماتت بازکن،گنده تر از خودت بخوای حرف بزنی
بخیه لازم میشی ها…:)
.
.
دلنوشته های من برای تو به همراه عکس
دلم برای لحظه هایی میسوزد
که بی بهانه عقلم را زیر پا گذاشتم
و احساساتم را سرپا نگه داشتم.....